چه بگویم سخنی نیست میان من و تو
جای عاشق شدنی نیست میان من و تو
آنقدر درد کشیدم که یعقوب شدم
مژده ی پیرهنی نیست میان من و تو
سال ها می شود از رفتنتو می گذرد
…خبر از آمدنی نیست میان من و تو
آنقدر دوست نبودیم که دشمن باشیم
دشمنی با تو منی نیست میان من و تو
خواستم با تو بگویم که دلم گفت : “بگو…”
چه بگویم سخنی نیست میان من و تو
من عاشق چشمان تو بودم تو ولی حیف
افتاده به دامان تو بودم تو ولی حیف
یک عمر به من زخم زدی طعنه شنیدم
یک عمر پریشان تو بودم تو ولی حیف
هرچند نبودی که بخوانی غزلت را
هرچند غزل خوان تو بودم تو ولی حیف
تو منجی دنیای منی عشق منی تو
من عاشق چشمان تو بودم تو ولی حیفنظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)